مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره

هدیه آسمانی ما

اولین بار که گفتی بابا

یک روز باورم نمیشد که بتونی برامون کلمه به کلمه حرف بزنی اولین کلماتو تو این روزا داری به زبون میاری انگار منتظر ماه محرم بودی تا بگی بابا هرچند قشنگ نمیتونی بگی بابا و میگی ب ب ولی با همین ب ب گفتنت یه دنیا شوق و ذوق به منو بابا هدیه میدی هرروز که از خواب پا میشی مستقیم میری سراغ میز تلویزیون به اون تکیه میدی به دست میکوبی رو شیشه اش و شروع میکنی به آواز خوندن....  دد ب ب م م امه اینارو هی تکرار میکنی و با صدای بلند جیغ میکشی هرروز منتظریم تا کلمات جدید تری رو به زبون بیاری . اینم کار هر صبحت ...
10 آبان 1393

مانی در سال دوم روز شیرخوارگان

عزیز دلم دیروز روز شیرخورگان بود و شما بر عکس روزای قبل زودتر بیدار شدی که بریم ساعت 8 بابا اومد دنبالمون و با مامانی مهری رفتیم مصلی اینجا نشستی تند تند بیسکوییت میخوری ...
10 آبان 1393

شیطنت مانی جوون

اول بگم ببخشید بازم تاخیر داشتم اخه این وروجک نمیزاره که یه لحظه ازاد باشیم بازم سرماخوردگی و درگیری ما با ویروس سرماخوردگی بعدش خودم مریض شدم بعدش بابایی ...خلاصه نشد بیام و وبلاگتو اپ کنم عشق ماما ن از کجا حالا شروع کنم... باورم نمیشه ماشالله یکسال گذشت و شما وروجک شیطنتت بیشتر و بیشتر شده بزرگتر شدی و بقول خیلی ها خشگل تر ماشالله هزار ماشالله هرجا میریم فک میکنن دختری     الهی فدااات شم ازمسافرت که اومدیم دندون های بالایی شما هم دراومد و کلی قیافتو عوض کرد بماند که چقد اذیت شدی قربونت برم من   ماشالله از همه جا میگیری بلند شی و اروم اروم با تکیه به دیوار راه میری اما خودت نمیتونی هنوز اخ...
4 آبان 1393
1